لوزیَن آناستاسیا

06:37 1402/10/30 - لوزیَن

یک شاهزاده و تنها پسر شاه جنگل lindelwill یعنی لئودور آناستاسیا  لوزین از همون دوران کودکی علاقه شدیدی به مطالعه درمورد جادو داشت اما پدرش همیشه اونو تشویق و مجبور میکرد که هنر های رزمی رو بیاموزه و از جادو به دور باشه 

اون همیشه عاشق یادگیری جادو بود و هیچ وقت این عشقش نسبت به جادو رو از دست نداد تو دنیا دو چیز بود که خیلی براش اهمیت داشت اولی غذا و دومی جادو  بعد از تولد 117 سالگیش و جشن سلطنتیش توی lindelwill پدرش به همه ی مهمانان میگه که لوزین رو قراره به عنوان جانشین خودش خیلی زود تر و درست در همین امروز  که تولد 117 سالگیش است اعلام کنه لوزین بسیار از این حرف شوکه میشه چون هیچ میلی به شاه بودن نداره و چندان هم رابطه ی درستی با پدرش نداره تصمیم میگیره همون شب از جنگل lindelwill فرار کنه و به شهر آراساندرا بره که در شأن یک شاهزاده بود توی آساندار لوزین با بدبختی تونست یک خونه بخره چون هیچ هتل و مهمون خونه ای اونجا نبود و اکثر خونه های اون شهر پر بودن اما خب اون پول هایی که از خزانه کاخ پدر گرامی دزدیده بود اونقدری بود که بتونه فکر مهاجرتو بندازه تو سر کسی که بهش پیسنهاد خرید خونه رو میده بعد ها لوزین با گذر زمان به یکی از اساتید مدرسه جادوگری شهر اساندرا تبدیل شد و شور بختانه در یکی از روز ها مچ شو گرفتن که داشت بر روی جادو های نکرومنسی تحقیق میکرد ولی غیر قانونی بود و الان هم در تبعید به سر میبره و جزای این قانون شکنیش هم یاد دادن جادوهای تهاجمی به گارد های شهر لوزین یکی از نوابغ جادو در شهر آساندارست و هنوز هم در اونجا زندگی میکنه